کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم

اثر زویا پیرزاد از انتشارات مرکز-دهه 2000




خرید کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم
جستجوی کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم در گودریدز

معرفی کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم از نگاه کاربران
«چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» داستان زندگی زنی ارمنی به نام کلاریس است، به روایت خود او. خلاصه داستان و اسم و سابقه شخصیت‌ها را در منابع بسیاری می‌توانید پیدا کنید، اما از فضای داستان اگر بگویم آبادان پیش از انقلاب است و در شهرک مسکونی کارکنان شرکت نفت و در بین ارمنی‌های ساکن این محل. کل ماجرا هم در محدوده خانه کلاریس و محیط‌های کم‌تعداد دیگری که او به آن‌ها رفت و آمد دارد می‌گذرد و روایت اصلی هم به شرح زندگی روزمره و عادی کلاریس خانه‌دار اختصاص دارد که به واسطه ورود همسایه‌های جدید کمی تغییر شکل یافته ولی هم‌چنان یک زندگی روزمره و عادی یک زن خانه‌دار است.
کلاریس نوعی از تنهایی را تجربه می‌کند که شاید «تنهایی صنفی» باشد. او خانه‌دار است، ولی ذائقه و روش ذهنش به خانه‌دار کلاسیک چندان شبیه نیست. به همین دلیل هم در زندگی‌اش سرگرمی‌ها و دل‌مشغولی‌ها متداولی که از «زن‌های خانه‌دار داستان‌ها» سراغ داریم یا وجود ندارند و یا اگر هم هستند ارضا کننده نیستند. نتیجه آن که این نوع تنهایی وجود دارد، اما بیانش چندان خوشایند نیست و به محض به کلام آمدن در یک رمان آن را به نزدیکی شعار و بیانیه می‌کشد. اما این تنهایی، صرفا با روایت هر روزه زندگی کلاریس و از بین جملات و سطرهایی که از بیان صریح این تنهایی پرهیز دارند و آن را نوعی خیانت به نقش خانوادگی و مسئولیت زنانه خود می‌دانند، به خواننده منتقل می‌شود. و خوبی این روند در «چراغ‌ها» این است که اتفاقا روزها کپی هم‌دیگر نیستند. یعنی خلاف اغلب مواردی که کسالت ناشی از تکرار با شبیه‌سازی دقیق روزها و لحظه‌ها به هم ساخته می‌شود، این‌جا اتفاقاتی هم شکل می‌گیرند و کلاریس را هم درگیر خود می‌کنند، اما هم خود کلاریس و هم خواننده در ته وجودشان و پس از تمام شدن هر روزی این را حس می‌کنند که ماجرا ارضا کننده نیست. که امروز هم رد پنهانی از دیروز و روزهای پیش‌ترِ همیشه داشت و ذات مساله همان است که بود، گر چه صورتش عوض شده. همین تکرار عمقی و تنوع پوشالی روزهاست که کلاریس را به سمتی می‌برد که میل پیدا می‌کند به سمت مسیر خیانت به شرایط فعلی کشیده شود. وضعیت کلاریس در این زندگی «روزمره» تبدیل به خوف و رجایی می‌شود که از یک سمت نقش و مسئولیت و «اخلاق» او را می‌کشد و از طرف دیگر دوست دارد «به اجبار» به سمتی برود که بر سر دو راهی انتخاب بین تعهد و تنوع قرار بگیرد. و این «به اجبار» هم به این دلیل است که بتواند با وجدان راحت به سمت این شرایط جدید برود و در واقع، تصمیم را به تعویق انداخته باشد.
«چراغ‌ها» را دوست داشتم، بیشتر از همه به این دلیل که سراغ بخش‌هایی از وجود آدم‌ها رفته بود که به نسبت ناب هستند؛ و منظورم از این ناب هم بیشتر در بین آثار ایرانی است. همین حس‌ها و رفتار متناقضی که در بند پیش توضیح دادم، خود به خود آن‌قدر پیچیده هست که قصدم را برساند. حس و رفتار کلاریس، درگیریش با خود و دنیا، از نوعی است که نمی‌توان با چند جمله صریح بیانش کرد و هر توضیحی، در بهترین حالات، می‌تواند فقط تقریبی از واقعیت حال او باشد. وقوع این شرایط احتیاج به پیش‌زمینه و مقدمه‌های بسیاری دارد که گرچه بسیار تکرارپذیرند و شاید همه تا حدی تجربه‌اش کرده باشند، اما هم‌زمان بسیار مفصل و پردامنه هم هستند، طوری که گفتن دقیق‌شان کار مقاله و حرف نیست. و به عقیده من دقیقا این وضعیت‌هاست که ساخت و انتقالشان کار ادبیات و به طور خاص رمان است. حسی که کوتاه‌ترین راه انتقالش خواندن دست کم چند ده صفحه داستان باشد.
«چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» البته رمان کاملی نیست. اشکالات مهمی دارد که شاید مهم‌ترینشان ضعف مشترک اغلب کارهای ایرانی باشد: پایان بد. البته این بار پایان‌بندی با ذات رمان ناهم‌خوان نیست و اقلا در همه ابعاد در تضاد با کلیت داستان قرار نمی‌گیرد، اما پرداختش از آن‌چه پیش از آن اتفاق افتاده کاملا منفصل است و دقیقا ثبات و آرامش روند رمان را به هم می‌ریزد. برخورد نویسنده با پایان داستانش جوری است که به آدم القا می‌کند عجله داشته که قضیه را زودتر تمام کند و کتاب را به آخر برساند. آن سر صبور و دم گرم راوی، به پایان رمان که می‌رسد، فرسوده می‌شود و ماجرا با روندی سریع و پر دست‌انداز جمع می‌شود و در این راه حتی آن‌قدر دست نویسنده باز است که عملا سه شخصیت اصلی داستان را حذف فیزیکی می‌کند!
اشکالات دیگری هم وجود دارد. چیزهایی توی کار ول می‌شوند که نباید. مثلا خاطره کلاریس از پدرش، که انگار دو سه باری یاد نویسنده افتاده و بعد هم کلا از یادش رفته. یا رفتار غریب دختربچه و مادربزرگ خانه روبه‌رویی، که بلا تکلیف ول می‌شوند و از جایی در اواسط رمان به مسائل حل شده می‌پیوندند. یا مثلا این ماجرای «ور وسواسی ذهنم»، «ور دروغ‌گوی ذهنم»، «ور توجیه‌کار ذهنم» و ورهای بسیار دیگر ذهنم که راستش به نظر دم‌دستی و تجربه شده می‌آید، گر چه من از تجربه خواندن رمان در دوره اصلی چاپش بی‌بهره بوده‌ام متاسفانه.
جعفر مدرس صادقی در مقاله‌ای راجع به «چراغ‌ها» آن را شبیه به غرور و تعصب جین آستین دانسته بود. باید تایید کنم. به نظر من هم این شباهت وجود دارد، اما تفاوت هم کم نیست. فکر کنید، «چراغ‌ها» شبیه به «غرور و تعصب» است، اگر سرخوشی و زندگی رمان آستین را از آن حذف کنند و به جایش واقعیت یک زندگی فرسایشی را بنشانند.

مشاهده لینک اصلی
برای اینکه قهرمان زندگی خودت باشی لازم نیست حتما تو زندگیت اتفاقای فوق العاده بیافته یا اینکه جوون باشی یا خیلی خاص,میتونی خودت باشی و فقط زندگی کنی!

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم


 کتاب آداب دانشمندی
 کتاب تروترو یه نقاشه نمی دونه چی بکشه
 کتاب تروترو با گل ها هدیه می دن به نانا
 کتاب تروترو گل درست کن برای نانا پست کن
 کتاب تروترو می خنده نانا شده پرنده
 کتاب ترو، تو چی گم کردی که دنبالش می گردی