من میمیرم اما یادها میماند بهلحاظ فورم، روایت، نثر و مفهوم بهکلی با دیگر کتابهای هنینگ مانکل تفاوت دارد. این کتاب حاصل سفرهای پیدرپی او به آفریقا و گفتوگوهای او با افرادی است که به بیماری ایدز مبتلا هستند. کتاب لحنی شاعرانه و نثری متین دارد و بر وجدان خواننده تاثیر عمیقی میگذارد. انتقادهای مانکل به انحصارات دارویی، توهینهای شبهنژادپرستانهی فرهنگی و زجری که مردم آفریقا میکشند با تعریفی که از شان و وقار و منزلت این مردم میدهد بهخوبی ترکیب میشود و تصویری درست و دقیق از وضعیت موجود بهدست میدهد.
در بخش دوم کتاب دفتر خاطرات زنی مبتلا به بیماری ایدز آورده شده که برای دخترش نوشته است تا پس از مرگاش دخترش دستکم از توصیههای مادرش برخوردار بماند و تاحدی مادر خود را بشناسد. این دفتر بسیار تاثیرگذار است و بهقلم یک انسان معمولی و با سادهترین واژهها نوشته شده است. مترجم نیز هوشمندانه این تغییر لحن و نثرها را رعایت کرده است.
ایدا، دخترکی که در خانوادهیی مبتلا به بیماری ایدز هنوز مبتلا نشده است، نماد امید در این کتاب است و امید خود را در درخت انبهیی ریخته که حوالی خانهشان کاشته است.
بخشی از متن کتاب:
شبی از شبهای ماه ژوئن سال 2003 مردگانی را در جنگل درختان سوزنی خواب میبینم. همهچیز در رویا روشن و واضح است: بوی خزهها، بوی جنگلی که بعد از بارش باران دم کرده است. اما تابستان نیست. روی ریشهها و تنهی درختان قارچ روئیده است، یعنی در سرزمین خواب و رویا خزان حاکم است. سپتامبر یا شاید اکتبر است.
پرندگانی نامرئی از شاخههای خیس پر میگیرند.
من خواب میبینم: خواب ِمردگان ِجنگل ِدرختان سوزنی. چهرهی مردگان بر تنهی درختان کندهکاری شده است. انگار به تماشای نمایشگاهی از پیکرههای چوبی ناتمام آمدهام، یا در نگارخانهیی بهسر میبرم که پیکرتراش آن شتابزده آتلیه را ترک کرده باشد.
صورت پیکرهها کژ و کوژ است و از دهانهای نیمبازشان فریادی برنمیآید، تنها خموشی و سکوت بر فضا سایه افکنده است..
چهرهها سیاه هستند، چهرههای آفریقایی. جنگل اما در کشور سوئد رشد و نمو میکند.
این خواب و رویا ناگهانی بر من گذر کرد. آیا همهی رویاها ناگهانی و بهیکباره نمیآید؟ هیچ خواب و رویایی با نقشهی ازپیش کشیدهشده دیده نمیشود و خوابدیدن را نمیتوان سفارش داد. خیالها و تصویرهای شبانه، بیخبر بر خوابرفته ظاهر میشود بیآنکه کسی بتواند در هنگامه گذرشان از خود دفاع کند. بیشتر وقتها این مهمانان ناخوانده بیآنکه از خود اثری بر جا بگذارند از دید خوابرفته دور میشوند و از اثر گذرشان هیچ اطلاع و خبری برای خوابدیده باقی نمیماند.
خواب و رویا مثل شعبدهبازان تردست است، الهام و ابتکاری کامل، هجومی یکباره که ابداً مهارشدنی نیست.
این خواب مرا سرشار از ناامنی و توحش میکند اما یک چیز در این میانه آشکار و روشن است. در یک موضوع تردید و ابهام وجود ندارد. سیاهپوستانی که چهرهشان بر تنهی درختان دیده میشود از بیماری ایدز مردهاند.
پیکرها انگار پوستی هستند که بر استخوانها کشیده شده است. مردهها لاغر و استخوانی و نحیف اند، در چهرهی مردگان دردی بزرگ خودنمایی میکند. گویی همه مسخ شدهاند، هیچکجا آرامش یا حتا ناامیدی دیده نمیشود.
فریادشان خاموش است.
http://www.kharposht.ir/books/2/
خرید کتاب من می میرم اما یادها می ماند
جستجوی کتاب من می میرم اما یادها می ماند در گودریدز
معرفی کتاب من می میرم اما یادها می ماند از نگاه کاربران
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب من می میرم اما یادها می ماند
در بخش دوم کتاب دفتر خاطرات زنی مبتلا به بیماری ایدز آورده شده که برای دخترش نوشته است تا پس از مرگاش دخترش دستکم از توصیههای مادرش برخوردار بماند و تاحدی مادر خود را بشناسد. این دفتر بسیار تاثیرگذار است و بهقلم یک انسان معمولی و با سادهترین واژهها نوشته شده است. مترجم نیز هوشمندانه این تغییر لحن و نثرها را رعایت کرده است.
ایدا، دخترکی که در خانوادهیی مبتلا به بیماری ایدز هنوز مبتلا نشده است، نماد امید در این کتاب است و امید خود را در درخت انبهیی ریخته که حوالی خانهشان کاشته است.
بخشی از متن کتاب:
شبی از شبهای ماه ژوئن سال 2003 مردگانی را در جنگل درختان سوزنی خواب میبینم. همهچیز در رویا روشن و واضح است: بوی خزهها، بوی جنگلی که بعد از بارش باران دم کرده است. اما تابستان نیست. روی ریشهها و تنهی درختان قارچ روئیده است، یعنی در سرزمین خواب و رویا خزان حاکم است. سپتامبر یا شاید اکتبر است.
پرندگانی نامرئی از شاخههای خیس پر میگیرند.
من خواب میبینم: خواب ِمردگان ِجنگل ِدرختان سوزنی. چهرهی مردگان بر تنهی درختان کندهکاری شده است. انگار به تماشای نمایشگاهی از پیکرههای چوبی ناتمام آمدهام، یا در نگارخانهیی بهسر میبرم که پیکرتراش آن شتابزده آتلیه را ترک کرده باشد.
صورت پیکرهها کژ و کوژ است و از دهانهای نیمبازشان فریادی برنمیآید، تنها خموشی و سکوت بر فضا سایه افکنده است..
چهرهها سیاه هستند، چهرههای آفریقایی. جنگل اما در کشور سوئد رشد و نمو میکند.
این خواب و رویا ناگهانی بر من گذر کرد. آیا همهی رویاها ناگهانی و بهیکباره نمیآید؟ هیچ خواب و رویایی با نقشهی ازپیش کشیدهشده دیده نمیشود و خوابدیدن را نمیتوان سفارش داد. خیالها و تصویرهای شبانه، بیخبر بر خوابرفته ظاهر میشود بیآنکه کسی بتواند در هنگامه گذرشان از خود دفاع کند. بیشتر وقتها این مهمانان ناخوانده بیآنکه از خود اثری بر جا بگذارند از دید خوابرفته دور میشوند و از اثر گذرشان هیچ اطلاع و خبری برای خوابدیده باقی نمیماند.
خواب و رویا مثل شعبدهبازان تردست است، الهام و ابتکاری کامل، هجومی یکباره که ابداً مهارشدنی نیست.
این خواب مرا سرشار از ناامنی و توحش میکند اما یک چیز در این میانه آشکار و روشن است. در یک موضوع تردید و ابهام وجود ندارد. سیاهپوستانی که چهرهشان بر تنهی درختان دیده میشود از بیماری ایدز مردهاند.
پیکرها انگار پوستی هستند که بر استخوانها کشیده شده است. مردهها لاغر و استخوانی و نحیف اند، در چهرهی مردگان دردی بزرگ خودنمایی میکند. گویی همه مسخ شدهاند، هیچکجا آرامش یا حتا ناامیدی دیده نمیشود.
فریادشان خاموش است.
http://www.kharposht.ir/books/2/
خرید کتاب من می میرم اما یادها می ماند
جستجوی کتاب من می میرم اما یادها می ماند در گودریدز
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی